بازار تبریز آنلاین - موسی کاظمزاده: بازار تبریز، این شاهکار تاریخی و بزرگترین بازار مسقف جهان، با طاقها و گنبدهای آجریاش، قرنهاست که قلب تپنده تجارت و فرهنگ در شمالغرب ایران بوده است. اما در این ایام در آستانه عید نوروز، زیر سایه گرانی و تورم، این بازار باستانی بیش از هر زمان دیگری در کشاکش میان سنت و واقعیتهای تلخ اقتصادی قرار گرفته است. صدای همهمه کاسبها و بوی ادویهها هنوز در راستهها میپیچد، اما آیا این رونق ظاهری میتواند پردهای بر دغدغههای عمیق مردم و کسبه باشد؟
تورم و گرانی این ایام، از قیمت آجیل و شیرینی گرفته تا پارچه و پوشاک، نفس خریداران و فروشندگان را به شماره انداخته است. آیا بازار تبریز که روزگاری میزبان کاروانهای جاده ابریشم بود، امروز میتواند در برابر فشارهای اقتصادی کمر خم نکند؟ کسبهای که با لبخند مشتریها دلگرم میشدند، حالا با چه امیدی به استقبال نوروز میروند؟ و مهمتر از همه، مردمی که عید را با خرید و شادی گره زدهاند، در این تنگنای معیشتی چگونه سنتهایشان را زنده نگه میدارند؟ این پرسشها نهتنها برای تبریز، بلکه برای کل ایران در این روزهای پرچالش، ذهن هر ناظری را به خود مشغول میکند.
از جاده ابریشم تا جاده گرانی؛ بازار تبریز در آزمون بقای نوروزی
با این حال، چند روز مانده به نوروز، دلم را به دریا زدم و برای خرید عید راهی بازار تبریز شدم؛ همان بازار مسقف معروفی که بهعنوان بزرگترین بازار از نوع خود در جهان شناخته میشود. با اشتیاق از راسته کفاشان وارد شدم. معمولاً در این ایام، بازار مملو از هیاهو بود؛ صدای همهمه مردم، خندهها و گفتگوهای چانهزنی، خبر از فرا رسیدن عید میداد. اما اینبار، چیزی متفاوت بود. بازار شلوغ بود، ولی نه با آن شور و هیجان همیشگی گذشته؛ گویی بخشی از حالوهوای عید کمرنگ شده بود.
نگاهم به ردیف کفشها افتاد؛ از کفشهای دستدوز و خوشساخت گرفته تا انواع صنعتی و چینی ارزانقیمت که دوامی کوتاه دارند. بوی چرم تازه همچنان در فضا پراکنده بود؛ همان رایحه دلانگیز و نویدبخشی که همیشه حس خوبی میداد. به یاد آوردم که پارسال در همین مکان، با چه شوقی برای خودم و فرزندانم کفش نو خریده بودم. اما حالا، سکوتی عجیب بر راسته حاکم بود. در سالهای قبل، اینجا آنقدر شلوغ میشد که راه رفتن دشوار بود، اما اکنون، بازار هم مانند حال مردم، اندکی خسته به نظر میرسید.
مغازهها همچنان مرتب و زیبا بودند و کیف و کفشهای چرم در ویترینها جلب توجه میکردند. به یکی از مغازهها نزدیک شدم. فروشنده جفت کفش چینی سادهای را نشانم داد. گفتم: «پارسال همین را ۳۰۰ هزار تومان خریدم.» او با لبخندی تلخ پاسخ داد: «حالا همان بیش از یک میلیون تومان شده است.» باورم نمیشد. همان جنس با همان کیفیت، اما قیمتش چند برابر شده بود. در دلم گفتم: عید فرا رسیده، اما جیبهایمان دیگر توان تحمل آن شور خرید را ندارند.
بازار مسقف جهان،تماشاگه حسرتهای نو
از راسته کفاشان بازار تبریز مسیرم را تغییر دادم و وارد راسته طلافروشها شدم. هنوز بوی چرم کفشها در ذهنم بود و صدای همهمه خریداران در گوشم میپیچید، اما حالا نگاهم به ویترینهای پرنور طلا افتاده بود که زیر نور لامپها میدرخشیدند. بازار شلوغ بود، ولی این شلوغی انگار بیجان شده بود.
راسته طلافروشها همیشه حال و هوای خودش را داشت؛ صدای چکش زرگرها روی طلا، گفتوگوهای بلند مشتریها برای چانهزدن و درخشش طلاهایی که دل هر رهگذری را میلرزاند. اما امروز، سکوتی سنگین میان مغازهها حس میشد. چند نفر جلوی ویترینها ایستاده بودند و به گردنبندها و دستبندها نگاه میکردند، ولی دستشان به جیبشان نمیرفت.
نزدیکتر که شدم، خانمی با شوق به فروشنده گفت: «این انگشتر پارسال چقدر بود؟» فروشنده با لبخندی تلخ جواب داد: «خانم، پارسال با سه تومان میخریدی، حالا سی تومان هم کم است!» آنجا بود که احساس کردم عید امسال فقط برای ویترینهاست، نه برای جیب ما. مشتری دیگری زیر لب گفت: «با این قیمتها، طلا فقط به درد تماشا میخورد!»
بوی عید در هوا بود، اما انگار قیمتها دست به دست هم داده بودند تا لذت خرید را از ما بگیرند. وقتی از راسته طلافروشها بیرون آمدم، هنوز صدای چانهزدنها در گوشم بود، ولی دلم سنگین شده بود؛ عید آمده بود، اما خریدش دیگر آن شیرینی قدیم را نداشت.
از رونق ابریشم تا حسرت نوروز
پس از عبور از راسته طلافروشان، هنوز درخشش ویترینها پیش چشمانم بود و صدای گفتوگوهای چانهزنی در گوشم طنینانداز میشد. مسیر خود را تغییر دادم و به سوی لبنیاتی حاج سلطانعلی، که گفته میشود با قدمتی صدساله در بازار تبریز مستقر است، گام برداشتم. رایحه پنیر تازه و کره محلی در فضا پراکنده بود و حس نوستالژی گذشته را برمیانگیخت. لحظهای آرامش یافتم، اما همچنان وظیفهای داشتم: خرید آجیل برای شب عید.
به راستههای دیگر این بازار وسیع وارد شدم؛ بزرگترین بازار مسقف جهان، که با طاقهای بلند و دیوارهای آجریاش گویی شهری زنده را در خود جای داده بود. صدای قدمهای عابران، همهمه مردم و عطر ادویهها و زعفران در هوا آمیخته شده بود. به مغازه آجیلفروشی رسیدم و نگاهی به برچسب قیمتها انداختم. شگفتزده شدم! قیمتها چندین برابر افزایش یافته بود و آجیل شب عید، که همواره بخشی از حال و هوای عید را برایم تداعی میکرد، اکنون به کالایی گرانقیمت و دور از دسترس تبدیل شده بود.
به اطرافم نگریستم. رهگذران با نگاهی حسرتآمیز به تخمهها و فندقها خیره شده بودند، اما دستشان به سوی جیبشان نمیرفت. یکی زیر لب زمزمه کرد: «عید فرارسیده، اما گویی تنها برای مغازهداران است!» بوی عید در فضا موج میزد، اما شیرینی آن به دلم راه نیافت. با خود اندیشیدم: «عید آمده، اما جیبهای ما هنوز از آن بیخبرند.» هنگامی که از راسته خارج شدم، تلخی گرانیها همچنان با من بود و بازار، با وجود شلوغیاش، برایم بیگانه جلوه میکرد.
بازار تبریز؛ قلب تپندهای که از گرانی آه میکشد
سه ساعت در بازار تبریز قدم زدم، از یک سر تا سر دیگرش را گشتم و خاطراتی از روزهای گذشته در ذهنم جان گرفت. با کسبه صحبت کردم، کارگرانی را دیدم که زیر بار سنگین زندگی کمر خم کردهاند، و گلایههای مشتریانی را شنیدم که جیبشان خالی و دلشان پر از حسرت بود. همه با یک صدا میگفتند: «با این تورم و گرانی روزافزون، با این درآمد اندک، دیگر چه میتوان خرید؟ انگار توان مالیمان را از دست دادهایم.»
با این وجود، آنچه بیش از همه مردم را آزار میداد، تفاوت قیمتها برای یک کالا بود. هر مغازهدار به دلخواه خود نرخ اجناس را تعیین میکرد، گویی هیچ نظارتی بر کنترل قیمتها وجود ندارد.
نوروز برای من همیشه نماد شادابی و تازگی بود؛ لباس نویی که پوشیدنش لذتبخش بود، آجیل تازهای که عطر بهار را به همراه داشت، و شیرینیهایی که هر تکهاش شادی را به دل میآورد. در آن روزها، خرید کردن یعنی سرخوشی و لذت، یعنی نگاههایی پرشور که برای عزیزانشان هدیهای انتخاب میکردند. اما حالا، زیر طاقهای آجری و تاریخی بازار تبریز، رونق کمرنگ شده است. جنبوجوش و شادی گذشته جای خود را به آهها و نگاههای بیفروغ داده است. نوروز از راه رسیده، اما تنها سایهای کمرنگ از گرمای دلانگیزش به همراه دارد، نه آن شادمانی حقیقی را. دلم گرفت وقتی دیدم دستها به جیب نمیرسند و چشمها تنها تماشاگرند. نوروز آمده، اما انگار فقط برای زنده کردن خاطرات است، نه برای دلهای خسته ما.
از رقص خرید تا حسرت ویترین؛ بازار تبریز زیر سایه گرانی
در نهایت باید یادآوری کنیم؛ بازار تبریز، این گوهر کهن با طاقهای آجری، بزرگترین مسقف عالم، در نوروز امسال زیر چتر سنگین تورم و گرانی رنگ باخته است. طاقهای آجریاش هنوز نفس میکشند، اما تورم، از آجیل و لباس تا زرقوبرق طلا، شوق عید را ربوده و سنتهای دلانگیز را به گوشهای رانده. خرید، که روزی رقص شادی بود، حالا به نگاهی حسرتبار پشت ویترینها بدل شده است.